در شماره قبل، با استناد به «خورشید خانهات باش»، از مهارت انعکاس احساسات گفتیم و به شرح این نکته پرداختیم که باید احساسات کودک را درک کنیم و به او بفهمانیم که احساسش، هرچه هست، برای ما مهم است. اهمیت این مسئله در این جاست که تا وقتی احساسات بچه به وضوح بیرون ریخته نشود و به آنها توجه نشود، نمیتوان آن را تغییر داد. وقتی میخواهیم احساس حسادت فرزندانمان را نسبت به هم تبدیل به عشق کنیم، باید اوّل این احساس را بپذیریم و سپس اجازه دهیم تخلیه شود. یادمان باشد تا وقتی احساس بد تخلیه نشود، احساس خوب جایگزین آن نخواهد شد. مثلاً کودک پنج سالهای که مدام به خواهر کوچکترش حسادت میکند؛ هنگامی که او خواب است، مدام به در اتاق میرود و سروصدا میکند. مادر معمولا او را نصیحت میکند که: «مثلاً تو بزرگتری... خدا از این کارها بدش میآید و ... » ولی هیچ فایدهای ندارد. بهترین راه این است که مادر، دست پسرش را بگیرد و بگوید:«آرش جان! میدونم آزاده گاهی تو رو خیلی اذیت میکنه... حتّی وقتی خوابه دیدن او آزارت میده. لابد دلت میخواست مثل پارسال تنها بچّه ما بودی؛ درسته؟!» اینجاست که آرش به مادر میگوید: «بیا بریم تو هال حرفش رو بزنیم. اینجا آزاده بیدار میشه»
بنابراین به جای آنکه مادر عصبی باشیم که تمام روز نظراتمان را بر فرزندمان تحمیل میکنیم، سعی کنیم روح و روان آنها را درک کنیم و بدانیم که زخم روان بی شباهت به زخم جسم نیست. وقتی زانوی کودک زخم میشود، آن را ضد عفونی میکنیم و روی آن یک چسب زخم میزنیم. زخم روح هم همین طور است پیامهای همدلی گرم و صمیمانه، همان داروی ضد عفونی و چسب زخم است. در کنار مهارت «انعکاس احساسات» مهارت «گوش دادن» نیز اهمیت زیادی دارد. حقیقت این است که بیشتر ما فقط میشنویم و گوش نمیدهیم.
متاسفانه والدین، دائم در حال نصیحت کردن هستند و جالب این جاست بدانیم نصیحت کردن در هر سن، کمترین تاثیر را دارد و حتی در زمان نوجوانی، کلّ رابطه را خراب میکند. به این دو مثال توجّه کنید. در مثال اوّل، مادر نصیحت میکند و رابطه را خراب میکند. امّا در مثال دوم اینگونه نیست.
مثال اوّل:
(علی در حالی که تازه از مدرسه آمده است، میگوید:) – دلم میخواست این فرشاد احمق رو له و لورده کنم!
مادر: چرا؟!
- میدونی چه کار کرد؟ تو سرویس، کیفمو برداشت، پرتش کرد تو سطل آشغال!
- ای وای! چرا؟! مریض بود؟ تو اذیتش نکردی؟!
- به خدا من دست بهش نزدم!
-خوب مامان، فرشاد دوستته! همکلاسته.. سعی کن همه چیز رو فراموش کنی. میدونم که تو هم بی تقصیر نیستی، با برادر خودتم نمیتونی کنار بیایی!
- نه نه! تقصیر من نبود! دیگه هیچ وقت با فرشاد دوست نمیشم! تو هم همیشه فقط از بقیه طرفداری میکنی!
مثال دوم:
علی: دلم میخواست این فرشاد رو له و لورده کنم!
- اوه... چقدر عصبانی هستی!
- میدونی چه کار کرد؟ تو سرویس، کیفمو برداشت، پرتش کرد تو سطل آشغال!
- ای وای...
میدونم چه مرگش بود... فکر میکرد من کاردستی مسخره شو تو کارگاه شکوندم.
- عجب!
- ولی من نکردم. کار من نبود!
- مطمئنّم تو این کار رو نکردی!
- خوب یعنی میدونی... عمداً نکردم. تقصیر این امیره که منو هل داد.. میز تکون خورد، همه چیز ریخت پایین... ولی از شانس من فقط کاردستی فرشاد شکست. به خدا تقصیر من نبود!
- تو از قصد این کار رو نکردی...
- آره ولی فرشاد باور نمیکنه!
- ممکنه باور نکنه.
- آره. به هر حال من یه بار دیگه بهش میگم که عمدا این کار رو نکردم. امیر رو هم میبرم بگه منو هل داده. ولی اونم باید از من معذرت بخواد!
در گفتوگوی دوم مادر حتی یک سوال مطرح نکرد. با این وجود، علی، تمام داستان را تعریف کرد. مادر حتی یک کلمه هم نصیحت نکرد؛ ولی کودک، خودش راه حل را یافت. اکثر مادران به محض شنیدن جمله اوّل، میپرسند: «چی شده؟... چرا این کارو کردی؟!»
این کلمهها برای کودکان و نوجوانان خوشایند نیست؛ چون به سرعت احساس میکنند شما دارید از آنها بازجویی میکنید و به همین خاطر دلیلتراشی میکنند.
گاهی وقتها هیجانات و احساسات کودک بسیار شدید هستند؛ به طوری که اصلا حرفهای مادر را نمیشنوند. در اینجا باید کمک کرد تا قدری هیجانات کودک تخلیه شود، بعضی از بچهها اگر چند مشت به یک بالش بزنند، تخلیه میشوند. بعضی دیگر با کلنجار رفتن با کیسه بکس و یا ... پس از این که کودک از آن اوج خشم پایین آمد، میتوان از کلام، بهره جست.
گاهی وقتها در برخی مراحل رشد، مثل نوجوانی، تنها حضور گرم مادر کافی است. نوجوان دلش میخواهد کنار مادر بنشیند و گرمای وجود او را احساس کند. همین برایش کافی است. مادر باید بتواند با دقّت در احوال فرزندش، موقعیتهای مختلف او را محک بزند و تشخیص دهد بهترین واکنش در آن موقعیت خاص، چیست.
ادامه دارد...