- بازم تو؟
- یعنی چی که بازم تو!
- چجوری همیشه قبل از خودم وارد اتاقم میشی بدون اینکه من متوجه بشم؟
- اشتباه میکنی. دقیقاً همزمان با خودت وارد شدم.
- خب حرف حساب؟
- بازم که خطا کردی.
- آزموده را آزمون غلط است. تو که میدونی اینا که تو بهش میگی خطا، روش زندگی منه پس چرا باز میای و الکی هم وقت خودت میگیری هم وقت ما را؟
- چه جالب........... به هر حال یه جایی از زندگیت باید بفهمی که داری اشتباه میکنی یا نه؟
- خب که چه؟ تو که توقع نداری اون روز، دقیقاً همین امروز باشه!!!
- من سعی خودمو میکنم.
- منم بهت گوش نمیدم.
- نمیخوام از گوشات استفاده کنی، میخوام ببینی.
- چی رو؟
- اینجا رو ببین.
- این کیه دیگه؟ این تصاویر از کجا آوردی؟
- به چشماش نگاه کن. ببین چه اشکی میریزه ببین چند تا چین و چروک روی صورتشه. موهای سفید کنار شقیقشَ ببین.
- پاچههای شلوارشو، چه لباس گشادی داره. این اهل کجاس؟ کشاورزه که داره بیل میزنه؟
- نه.
- پس تو این بارون تو این همه شُل و گِل چیکار داره که بیل میزنه؟ عین مرغابی شده بیچاره. اوه آب داره از نوک دماغشم چکه میکنه...
- قبر میکنه.
- یعنی میخوای بگی این یارو، گورکن هست؟
- آره.
- نکنه میخوای از مردن و قیامت و اینجور چیزا بگی که اصلاً حوصلت ندارم...
- نه.
- پس چی؟
- این پدر بزرگ یه بچّه سرطانی هست. با پول قبر کردن که اتّفاقاً همش پیش تو هست میخواست بچّه رو ببره برای درمان.
- به من توضیح...
- این یکی رو نگاه. زنه ولی نگاه کن ببین چقدر چوب جمع کرده و همه رو با طناب بسته گذاشته روسرش. ببین چطوری کمرش زیر بار خم شده.
- پول اینم دست منه؟
- نه.
- پس چرا عکسشو نشون میدی؟
- همه پسانداز پسرش پیش تو هست. دکتره. مادرش با همین چوب جمع کردن از جنگل و فروختن به مسافرای جاده خرج تحصیلش رو داده.
- دکتر که وضعش خوبه...
- دکتر آره ولی پساندازش قراره این خانم رو ببره حج براش یه خونه هم بخره که از چادرنشینی راحت بشه. روی مچ دستش رو میبینی؟
- جای زخمه؟
- آره. گرگ بهش حمله کرده، ببین چطور روی دستش دایرهوار گوشت کَنده.
- پوست سفید و پُر کک و مکش چطوری دردش تحمّل کرده!
- کافیه یا میخوای این جنازه رو هم ببینی؟
- کارتن خوابه؟ آخه این یکی پولش کجا بوده؟
- کارتن خواب نیست. کارگر شهرداریه. داشته راه فاضلاب شهری تمیز میکرده مار نیش زده، مرده. نگاه کن چقدر صورتش سیاه شده. به دستاش یه نگاه بنداز. از بس جارو کشیده حتی اثر انگشت نداره، حالا پولش تو بانک تو هست. قراره جهیزیه دخترش باشه ولی انگار تو میخوای همه رو برداری و فرار کنی...
- من تصمیم خودمو گرفتم. هیچی نمیتونه نظرمو عوض کنه.
ساعت روی میز را به سمت آینه، جایی که باقی مانده وجدانش دست و پا میزد تا او را از خواب غفلت بیدار کند پرت کرد. تکّههای ریز و درشت آینه همه جا پاشیده شد... یکی از تکّهها زمزمه کرد: «کسی که خوابه رو میشه بیدار کرد امّا این یکی خودشو زده به خواب.»