آن شب که دریای جنون سیراب میرفت آب از خـجالـت در تـب و بـیتاب میرفـت
مـهـمـانـی آلالـههـا را سـفـره خــون از خـنــجـر و نیــزه، کـــنـار آب میرفـت
اینجا سخنها را بـهـایی چـنـد دادنـد! رأسِ گلو خـونین، علی در خواب میرفـت
دشت بلا در تشنگیها داشت میسوخـت دسـت عـلـمــدار سـپـه میـراب میرفـت
اینجا سر معشـوق را بـر نـیـزه کـردنـد آری حـسیـن بن عـلـی سـیـراب میرفـت
آهنگ عاشورا نیاش هفت آسمان داشت چنگ از عطش میمرد چون مضراب میرفت
دشت حقیقت را سراسر خون گرفته است براین سر سـودای مـا صـد خـواب میرفت
زهرا کریمی(شاعر شهرستان پاسارگاد)