محافظت دو شیر از موسی بن جعفر
حمید طوسی نقل می کند: هارون الرشید مرا احضار کرد و دستور داد که به زندان بروم و موسی بن جعفر را به قتل برسانم. هنگامی که به زندان رسیدم وقت نماز بود و موسی بن جعفر به نماز مشغول بود و یک شیر در جانب راست و شیری دیگر در جانب چپ او ایستاده بود، با دیدن این صحنه وحشت کردم و بازگشتم. و آنچه را که دیده بودم برای هارون بازگفتم. هارون چند نفر از معتمدان را همراه من فرستاد تا صحت گفته من به وی ثابت شود. چون به زندان واردی شدیم، دوباره همان شیرها را دیدیم. بازگشتیم و به هارون خبر دادیم. هارون الرشید سوگند یاد کدر که اگر آنچه را که مشاهده کرده ایم برای کسی بازگو کنیم ما را به قتل می رساند. به همین دلیل تا زمانی که هارون زنده بود کسی را از ین واقعه خبردار نکردیم. (اکبرپور، 1381: 61)
نیکی به پسرعمو در لباس قهر از او
امام کاظم علیه السلام سوگند یاد کرده بود که با محمد بن عبدالله (پسرعموی خویش) سخن نگوید. ابراهیم بن مفضل نقل کرده است: خدمت امام کاظم علیه السلام رفتیم و به ایشان گفتم شما مردم را به نیکی و صله رحم تشویق می کنید؛ در حالی که خودتان سوگند خورده اید با پسرعموی خویش سخن نگویید.
حضرت فرمود: اینکه من با او سخن نمی گویم به سبب نیکی به اوست؛ زیرا او مرتب درباره من سخن می گوید و از من غیبت می کند. زمانی که مردم متوجه شوند من با او سخن نمی گویم حرف او را درباره من نمی پذیرند و او مجبور می شود از غیبت من صرف نظر کند و این کار، نیکی در حق اوست. (زمانی، 1378: 63)
فروتنی
امام کاظم علیه السلام به مردی سیاه پوست و زشت رو رسید. بر او سلام کرد و نزدش فرود آمد و مدتی با وی گفت وگو کرد. سپس فرمود که اگر حاجتی برای وی پیش بیاید آن را برآورده می کند. در این هنگام شخصی گفت: سرورم شما با منزلتی که دارید نزد این مرد می آیید و از نیازهایش سؤال می کنید؛ در حالی که او به شما محتاج تر است؟ امام فرمود: او بنده ای از بندگان خداست که بنابر حکم قرآن، برادر ماست و در زمین حرکت می کند. با او از یک پدر هستیم. شاید روزگار ما را نیازمند او کند و پس از آنکه بر او بالیدیم، ما را در برابر خود متواضع ببیند. (صالحی، 1381: 36)
باخبر بودن موسی بن جعفر از ضمیر اشخاص
شفیق بلخی نقل می کند: در سال صد و چهل و نُه، عزم رفتن به مکه کردم. هنگامی که به قادسیه رسیدم، جوانی خوش سیما دیدم که از قافله کناره گیری کرده بود. با خود اندیشیدم: حتماً این جوان از فرقه صوفیه است و می خواهد از توشه قافله استفاده کند و سپس بگریزد. می روم و او را سرزنش می کنم؛ شاید که پشیمان شود. هنگامی که به او نزدیک شدم نگاهی به من کرد و گفت: ای شفیق، نشنیده ای که خدا فرموده است: «اجتناب کنید از بسیاری از گمان ها که گناه است؟»این سخن را گفت و از نظر ناپدید شد. با خود گفتم: این شخص نام مرا گفت و به آنچه در خاطر من گذشته بود آگاه بود؛ حتماً از صالحان است. هرچه جست وجو کردم او را نیافتم. در منزلی به نام «واقصه» دیدم به نماز ایستاده است؛ در حالی که اشک از چشمانش فرو می ریزد. با خود گفتم می روم و از او طلب عفو می کنم. پس از آنکه صحبتی کرده باشم، رو به من کرد و گفت: ای شفیق، خداوند فرموده است: «من بخشنده ام کسی را که توبه کند و ایمان آورد و عمل نیکو انجام دهد.» سپس برخاست و من را تنها گذاشت. با خود گفتم او از اَبدال است؛ به سبب آنکه دو بار از آنچه در ذهن من گذشت خبر داد. به منزل «زباله» که رسیدیم دیدم که در کنار چاهی ایستاده است و ظرفی در دست دارد و می خواهد از چاه آب بردارد. ناگهان ظرفی که در دستش بود به چاه افتاد. در آن هنگام رو به سوی آسمان کرد و گفت: تویی سیرابی من هرگاه تشنه شوم و تویی سیری طعام من هرگاه گرسنه شوم بارالها جز این ظرف ندارم.
ناگهان دیدم که آب چاه آن قدر بالا آمد که او دستش را دراز کرد و ظرف را برداشت و از آب پر کرد و مشغول گرفتن وضو شد. سپس چهار رکعت نماز به جای آورد. هنگامی که از نماز فارغ شد از ریگ هایی که در صحرا بود مشتی برداشت و در ظرف ریخت و از آن آشامید. پیش رفتم و سلام کردم و گفتم از نعمتی که حق تعالی به تو عطا کرده به من نیز بچشان. فرمود نعمت الهی ظاهر و باطن ما را فراگرفته است و انعام او همیشگی است و تنها با نیت و اخلاص پاک می توان از آن بهره مند شد سپس کوزه را به من داد. هنگامی که نوشیدم هرگز شربتی به آن گوارایی ننوشیده بودم. دیگر تا مکه ایشان را ندیدم. در مکه هنگام طواف آن جوان را دیدم که مشغول انجام دادن طواف است در حالی که افراد بسیاری پیرامون او جمع شده بودند از شخصی پرسیدم این فرد چه کسی است؟ گفت او موسی بن جعفر است. (اکبرپور، 1381: 18 ـ 20)
سخن گفتن امام علی علیه السلام به تمام زبان ها
ابوبصیر نقل کرده است: روزی به امام کاظم عرض کردم که امام زمان را چگونه می توان شناخت؟ امام فرمود: امام زمان را به چند چیز می توان شناخت. یکی از آنها سخن گفتن امام به هر زبانی است. در حال صحبت بودیم که مردی از جانب خراسان آمد و پس از سلام شروع به صحبت کردن به زبان عربی کرد. و حضرت پاسخ او را به زبان خراسانی داد. مرد خراسانی گفت به خدا سوگند من به این جهت با شما به زبان عربی صحبت کردم که تصور می کردم شما زبان خراسانی نمی دانید. اکنون می بینم که شما فصیح تر از من به زبان خراسانی صحبت می کنید. حضرت فرمود: اگر من این زبان را بهتر از تو ندانم پس فضیلت و علم من بر تو چگونه است و چگونه مستحق خلافت و امامت هستم؟ سپس امام فرمود: کلام و زبان هیچ قبیله ای بر ما پوشیده نیست. (اکبرپور، 1381: 41)
عطا و دعای امام کاظم
محمد بن مغیث از کشاورزان مدینه بود. وی نقل می کند: یک سال محصولات زیادی در زمین کشاوری خود کاشتم. آن سال زراعت خوب بود؛ اما هنگام فرا رسیدن محصول، ملخ های بسیار آمدند و تمام زراعت مرا خوردند. در مجموع 120 دینار خسارت دیدم. پس از این حادثه در جایی نشسته بودم ناگهان امام کاظم علیه السلام را دیدم که نزدیک آمدند و پس از سلام از من پرسیدند: از زراعت چه خبر؟ گفتم تمام زراعتم درو شده و ملخ ها ریختند و همه را نابود کردند. امام فرمود: چقدر خسارت دیده ای؟ عرض کردم یک صد و بیست دینار خسارت دیده ام. اما به غلامش فرمود: یکصد و پنجاه دینار همراه دو شتر جدا کن و به او تحویل بده. آن گاه به من فرمود: سی دینار با دو شتر اضافه بر خسارت تو داده ام. عرض کردم مبارک باشد. سپس به امام گفتم به داخل زمین تشریف بیاورید و برای بنده دعایی بفرمایید. امام وارد زمین شدند و در حق من دعا کردند. به برکت دعای امام، آن دو شتر بر اثر زاد و ولد زیاد شدند و آنها را به ده هزار دینار فروختم و زندگی ام پربرکت شد. (محمدی اشتهاردی، 1377: 143 و 144)
منابع
محمدی اشتهاردی، محمد. 1377. داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السلام. قم: انتشارات نبوی.
سلیمان بحرانی، هاشم. 1389. فضایل و کرامات امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم السلام. ترجمه: سید غریب عاکره مجد، تهران: نشر ارمغان.
اکبرپور، حبیب الله، 1381. معجزات امام کاظم علیه السلام. مشهد: نشر دقت.
زمانی، مصطفی. 1378: زندگانی امام کاظم علیه السلام. مشهد: نشر ولایت.